Thursday, April 30, 2009

دلتنگی های تمام نشدنيم

دلم برات تنگ شده، ميفهمی اينو؟ ميدونی الان حاضر بودم هر چی داشتم ميدادم تورو در کنارم داشتم!

Thursday, January 15, 2009

دل سپرده


الان بيدار شدم، با گريه!
ديشب خيلی خواب ديدم! اول اينکه با "س" حرف ميزديم. گفت من چرا اينقدر ناراحتم؟ اگه تنهايی اذيتم کرد که خوب ميام با هم زندگی ميکنيم، مگه مجبوريم ازدواج کنيم! گفتم عزيزم، تو هروقت که بخواهی من از خدا ميخوام با تو باشم، هر جوری که هست، اسم رابطه مهم نيست! فکر کنم مدتی گذشت تا يک خواب ديگه ببينم
خواب ديدم دارم از جايی ميگذرم که از پشت شيشه تو رو ديدم، داشتی ميرقصيدی، زيبا بودی و با وقار، يه دختره ديگه هم با تو ميرقصيد، داشتيد يک رقص نو رو به حضار معرفی ميکرديد. وقتی تموم شد اومدی کنار، خودمو رسوندم به تو، انگار نه انگار که اصلاً جوابمو نميدادی در اين مدت، گفتی ا، خوبی؟ بعدم پرسيدی "مجردی؟"،
گفتم،آره تنهام، تو چی ؟ گفتی نه و من نتونستم گريم رو کنترل کنم! بيدار شدم!

راستی چرا من با وجود به "س" گفته بودم دلم ميخوام باهاش باشم، به تو گفتم که "تنهام" و اونجور بغضم بعد از حرفت ترکيد؟ خوب اين در خواب بود اما در زندگي بيداری هم همينطوره! دلم ميخواد با يکی باشم تا شايد تو تو فراموش کنم! که به خودم ثابت کنم مهم نيست که رفتی! ميدونم که اينکارو نميتونم بکنم چون نميتونم فراموش کنم و نميتونم به خودم ثابت کنم که مهم نيستی! اگه نبودی چرا بايد خوابتو ببينم؟
ديشب وصف زندگيمونو در يک سطر خوندم: من دل سپرده بودم، او سر سپرده ميخواست

Saturday, January 10, 2009

عشق عاشقی

دلم برای عاشق شدن تنگ شده! عشق کی؟ نميدونم!
ياد اون ترانه افتادم "عاشق عاشق شدنم"
بانوی روياهام! کاش بودی! چيز پيچيده اي نميخواستم! اينکه با هم صبحانه بخوريم! اينکه بوی تو اينجا باشه! که صدات بياد! که حتی غر بزنی! که عصری با هم بريم سينما و شب وقتی برگشتيم با يک آهنگه رمنتيک برقصيم! و فرداا؟ باشی!
با تو هستم اما نيستی، ميدونم يک روزی پيدا ميشی!